لوالوا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

niniyemamanlena

هفته24

دیروز منو دخترم سر خوردیم رفتیم توهفته٢٤به سلامت باشی دخترم . من و بابات سخت دنبال اسم میگردیم ولی واقعا انتخاب اسم خیلی مشکله اونم واسه دختر اخه دختر خیلی ناز داره اسمشم باید ناز دار باشه که دل منو باباشو ببره البته بگما همینجوری دل من وبابات رفته ولی ما سعی میکنیم اسمی انتخاب کنیم که باب میلت باشه ...
24 فروردين 1391

دومین پست سال 91

خلاصه مسافرت ما خیلی خوب بود و خوش گذشت و به سلامتی برگشتیم خونه حالا جدا از اینکه خیلی هم خسته شدم ولی فکر کنم این اخرین سفر من وباباییت تنها بود به خاطر همین برامون خیلی خاطره انگیز میشه .منم که بعداز تعطیلات کارمو شروع کردم و نمی دونم که قراره تا کی بیام سرکار ولی امیدوارم هرچی زودتر برم مرخصی چون خیلی نگران دخملی هستم و میخوام استراحت داشته باشم که دخملم به موقع بیاد دیروز رفتم تو٢٣هفته وای خدا جونم چه قدر داره زود میگذره از یه طرف دوست دارم زود بگذره که تو بیای پیشم ازیه طرف دوست دارم قدر این روزها رو که تو دلمی تو وجودمی رو بدونم چون می دونم دیگه هیچ وقت اینقدر به من نزدیک نیستی از خدا می خوام که به موقع وسالم بیای که این ارزوی ه...
17 فروردين 1391

اولین پست سال 91

سلام به همه دوستای خوبم و یه سلام نو به دخترم به پاره تنم سال نو مبارک امید به خدا که سال ٩١برای من و همسرم بهترین سال زندگیمون باشه (به خاطر ورود دخترم میگم)امسال خیلی خوب شروع شد و پربرکت امیدوارم که تا اخر همینجوری باشه اول سال که باعروسی شروع بشه فکر کنم پایان خوبی داشته باشه .خوب مامانی تو اولین مسافرتت رو بامن وبابایی اومدی و من وتو برای اولین بار به خرم اباد رفتیم و حسابی خوش گذروندیم توهم که تو عروسی تو دل مامانی برا خودت میرقصیدی ها ای دخمل بلا بعداز خرم اباد هم که رفتیم اصفهان پیش مامان بزرگت که اونم حسابی لوست کردویه گردش حسابی بابایی مارو داد دستش درد نکنه که اینقدر خوش مسافرته چیه بهت برخورد بابا تو هم خوش مسافرتی که مامانیت رو...
15 فروردين 1391

ورود دخملی به هفته19

سلام دخملی خوبی دخترم ببخشید که دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم واقعا وقت ندارم امروزم اومدم که هم بگم جواب ازمایشم گرفتم خداروشکر خوب بود و ١٩هفتگیت رو تبریک بگم و سال نو رو به دخملم و همه دوستانم پیش پیش تبریک بگم و خداحافظی کنم چون ممکنه حالا حالاها نتونم سر بزنم برای همه سال خوبی رو ارزو میکنم و امیدوارم همه نی نی ها سالم بیان پیش ماماناشون و همینطور دخملی خودم تا پست بعدی همتون رو به خدای بزرگ میسپارم سفرتون بی خطر باشه ...
25 اسفند 1390

ورود دخملی به18هفته

سلام دخملی مامان که به گفته نی نی سایت الان اندازه یه سیب زمینی بزرگ هستی  وای یعنی اینقدر بزرگ شدی مامانی جیگرم تقریبا ٢روز یکبار حرکاتت رو حس میکنم ولی باید خیلی توجه کنم اخه هنوز حرکاتت ریزن دخملی وقتی می خوابم یا دارم استراحت میکنم این حرکاتو حس میکنم . راستی بلااخره رفتم ازمایشو دادم حالا باید ١٠روز برای جوابش صبر کنم خداکنه به عید نخوره چون دکترم گفت قبل از عید برام بیار .خوب دخملی مامان خیلی کار داره باید بره اخه سرم خیلی شلوغه اخر ساله دیگه ولی حواسم هست که به تو فشار نیاد تا پست بعدی ...
18 اسفند 1390

ورودبه17هفتگی

سلام دخترم (وای چه حسه خوبیه وقتی میگی دخترم)دیروز وارد١٧هفته شدی ولی وقت نشد که بیام بنویسم ببخشید گلم.عزیز مادر دیروز داشتم ناهار می خوردم (ماکارونی)که اولین تکونت رو حس کردم سمت چپم مثل نبض ولی قوی تر زد وای جانمی بابات گفت فکر کنم ماکارونی قویه و دخترم تکون خورده شیطون مامانی خیلی خوشحالم کردی نصفه شب بود که بیدار شدم ودوباره تکونت رو حس کردم اخه دخملی تو اون موقع باید خواب باشی داشتی چکار میکردی مامانی فکر کنم بی خواب شده بودیها .دخملی دیگه لباسام برام تنگ شده تو خیابون در به در دنبال لباس گشاد میگشتم که همشون خیلی بد بودن و به سلیقه من نمی خوردن دیگه همه مامانت رو بایه تیپه جدید میبینن که اصلا با میل خودم نیست ولی مهم نیست چون من دارم...
11 اسفند 1390

این دخمله ماله کیه

بلااخره معلوم شد که دخملی حالا ماجرای دیروز رو بگم: دیروز که طرفای ساعت١بود رسیدیم مطب که پیش خودم گفتم امروز که زود اومدم حتماتا ٢یا٣کارم تمام میشه و تا ساعت ٧که برم سونووقت دارم که برم خریدام رو بکنم ولی نشون به اون نشون که خانم دکتر ساعت ١٥/٢تازه تشریف اوردن ومنم حسابی گرسنه وخسته و سردرد بودم ولی خیلی زود نوبتم شد یعنی ساعت٦بعدازظهر ولی عزیزم چشمت روز بد نبینه به قدری حالم بد بود که می خواستم وقتی رفتم تو دکتر رو خفه کنم خلاصه رفتم تو بعد دراز کشیدم که دکتر صدای قلبت رو پیداکنه ولی مگه جنابعالی وایمیستادی هی می چرخیدی دکتر گفت چقدر فضوله بعد بااون دستگاش زدرو دلم  که تو یه دفعه ای ایستادی و صدای قشنگ قلبت اومد منم که اینقدر...
9 اسفند 1390

ثانیه شماری تا ملاقات

سلام عزیزم نمی دونم چرا این دفعه انقدر دلم برات تنگ شده مردم تا بشه ٨اسفند که برم سونو یا به زبان ساده تر اتلیه اقای دکتر البته ١روز دیگه مونده تا ملاقات فکر کنم دیگه مطمئن بگه که دخملی یا پسمل خداروشکر تونستم فردا رو مرخصی بگیرم چون ٣تا دکتر باید برم و دیگه نمیشه برم سرکار .راستی از پس فردا می خوام خونه تکانی را اغاز کنم ولی شما نگران نباشا به شما فشار نمیارم باباییت و دوستش قراره حسابی کمکم کنن تو برا خودت بازی کن منم مدام از کار در میرم و میام به شما یه تقویتی میدم بخوری که انرژی بگیری پس به شما بد نمی گذره خوشمل من.خوب دیگه مامان تا فردا که بیام ببینمت بای بای ...
7 اسفند 1390

ورودبه 16هفتگی

سلام نی نیه 16هفته ای اهای مردم نی نیه من یه عالمه سن داره ماشاالله چشم نخوره ان شالله دیشب به خاطر اینکه نی نیم خیلی خوبه و مامانش رو اصلا اذیت نمی کنه و حرف گوش کنه یه اش دبش درست کردم و3تایی زدیم تو رگ ولی عزیزم اینقدر خسته شدم که خدا میدونه چون 2مدل غذا درست کردم و کار خونه هم بود ولی خودمونیما تو هم خوب بهانه ای واسه شکمو بودن شدی ها و به تمام حوسام میرسم و همش تو رو بهونه میکنم خلاصه با بابات یه جشن 3نفره اش خورون گرفتیم. ...
3 اسفند 1390

تولد مامان لنا

سلام عشقم دیروز تولد مامانت بود یعنی ١اسفند اینو میگم که همیشه یادت بمونه ها....باباتم حسابی منو غافلگیر کرد با کادو ای که برام خرید بود اخه خیلی وقت بود یه عطرو دلم می خواست که بابات دیروز اونو گرفته بود خیلی خوشحالم کرد ولی امسال یه فرقی با سالهای پیش داشت اونم این بود که خدا توروبه ماداده و ما دیگه تنها نیستیم و ان شا الله ساله دیگه تولدم رو ٣تایی باهم جشن میگیریم. ...
2 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به niniyemamanlena می باشد