این دخمله ماله کیه
بلااخره معلوم شد که دخملی
حالا ماجرای دیروز رو بگم:
دیروز که طرفای ساعت١بود رسیدیم مطب که پیش خودم گفتم امروز که زود اومدم حتماتا ٢یا٣کارم تمام میشه و تا ساعت ٧که برم سونووقت دارم که برم خریدام رو بکنم ولی نشون به اون نشون که خانم دکتر ساعت ١٥/٢تازه تشریف اوردن ومنم حسابی گرسنه وخسته و سردرد بودم ولی خیلی زود نوبتم شد یعنی ساعت٦بعدازظهرولی عزیزم چشمت روز بد نبینه به قدری حالم بد بود که می خواستم وقتی رفتم تو دکتر رو خفه کنم خلاصه رفتم تو بعد دراز کشیدم که دکتر صدای قلبت رو پیداکنه ولی مگه جنابعالی وایمیستادی هی می چرخیدی دکتر گفت چقدر فضوله بعد بااون دستگاش زدرو دلم که تو یه دفعه ای ایستادی و صدای قشنگ قلبت اومد منم که اینقدر ذوق کرده بودم بعدم برام ازمایش و سونو نوشت .از مطب که اومدم بیرون داشتم میرفتم به سمت سونو که یو هو توی پاهام خالی شد سرم گیج رفت از سردرد شدید داشتم گلاب بروتون میشدم که ترسیدم زنگیدم به باباییت و گفتم سریع خودتو برسون تا اون رسید یه ابمیوه خوردم که فقط بابات بم برسه بعد یه چیزی خوردم ورفتیم سونو که من اونجا بزور نشسته بودم .نوبتم شد خوابیدم روتخت تا دکتر دستگاه رو گذاشت وای خدا تو رودیدم قلبم داشت میزد چقدر بزرگ شدی مامان چقدر خانم شدی گلم دکتر گفت یه دختره سالم داری بدون مشکل خداروشکر .خدایا صدهزار مرتبه شکرت برای نعمت بزرگی که به من وهمسرم دادی تا اخر عمرم شکر گزارم .مامانی از توهم ممنونم که منو اذیت نمیکنی و دختره خوبی هستی دوست دارم و منتظرم که سالم وسلامت بیای