لوالوا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

niniyemamanlena

زمان حال

ما برگشتیم به زمان حال زمانی که لوا میخنده زمانی که لوا همه چیز رو میخواد بگیره زمانی که لوا میره رو پهلو  زمانی که با کمک برای چند ثانیه میشینه دخترم دالی بازی میکنه دخترم اتاقش رو دوست داره دخترم غریبه هارو تشخیص میده دخترم دمر می خوابه دخملی ناز میکنه دخملی خمیازه صدا دار میکشه دخترم از امروز به اجازه دکتر سرلاک خورد(البته ١قاشق چای خوری) لوا جان مامانی رو ببخش واسه اینکه خیلی چیزهارو نتونستم که بنویسم ولی از این به بعد سعی می کنم کوتاهی نکنم ...
29 آذر 1391

ماجرای اسم دخملی

من و بابایی قبل از اینکه دخملی به دنیا بیاد اسمش رو انتخاب کرده بودیم ولی اصلا به این فکر نکرده بودیم که ثبت احوال ممکنه قبول نکنه .بابایی رفت که شناسنامه دخملی رو بگیره ومنم منتظر که بیاد و شناسنامه دختر نازم رو ببینم خیلی هیجان داشتم که تلفن زد گفت قبول نکردن اسم لوارو باباییت هم حسابی گیر داده بود و بهشون گفت که ایراد این اسم چیه یه اسم پر معنی (سایه پرچم )اوناهم گفتن میتونی یه نامه به ثبت تهران بدی خلاصه ما هم نامه رو دادیم و منتظر موندیم که بعد از ١ماه جوابش اومد نام دختر شما پذبرفته شد هورا هورا اولین لوا در ایران اسم دخملی ما تک شد   ...
29 آذر 1391

ما اومدیم

سلام ما بلاخره بعد از یه مدت طولانی اومدیم فقط می تونم از ماجرای به دنیا اومدنت به بعد تعریف کنم ..... بیمارستان  صبح روز11/5/91 من وبابایی ومامان ها به بیمارستان قائم کرج رفتیم مامانت اصلا نمی ترسیدا نه دروغ چرا خیلی ترسیده بودم اخه مامانی تا حالا بیمارستان بستری نشده بود خلاصه بلاخره نوبتم شد رفتم داخل البته نشد که خداحافظی کنم ولی خیلی ترسیده بودم فقط دیدن تو ترسم رو کم می کرد وارد اتاق عمل که شدم ترسم ریخته بود بعدم که بی هوش شدم .وقتی که به هوش اومدم فقط دردرو حس میکردم ویادم نبود که کجام و چی شده بعد از چند دقیقه ناخوداگاه گفتم بچم کو............تا از ریکاوری اومدم بابات رو دیدم که خوشحال اومد سمتم و منم ازش خواهش می کرد...
13 آذر 1391

این مدت

سلام دخترم برای این مدتی که برات پست نگذاشتم منو ببخش هنوز نت خونه راه نیافتاده و مشکل داره برای همین دوباره مجبور شدم بیام کافی نت ... .اتفاق های زیادی تو این مدت افتاده ولی از همه مهم تر این بود که من رفتم سونوسه بعدی ودختر قشنگم رو دیدم عزیزم بابات که میگه شبیه منی خودمم همین جور فکر میکنم ولی خدارو شکر که همه چی خوب بود و دکتر گفت دخملی تون سالمه و١٥٠٠گرمه البته در تاریخ١٦/٣ حتما تا الان بیشتر وزن گرفتی جانم .دیگه بگم که هر روز به وسایل اتاقت اضافه میشه و صبرمن و بابایی کم میشه. مامانی امیدوارم سالم وبه موقع بیای دوست دارم و از همه دوستانم به خاطر پیغام هایی که میزارن تشکر میکنم . ...
28 خرداد 1391

غیبت طولانی

سلام به همه دوستانم که اینقدر به من لطف دارن شرمنده این مدت نت نداشتم یعنی همین الانم ندارم اومدم کافی نت امیدوارم به زودی وصل بشه. خوب می خوام از دخترم بگم که تو این مدت چهقدر بزرگ شده و مامانشو لگد بارون می کنه ولی واقعا کیف میده با این تکون هایی که میخوره دلم رو میلرزونه وبا هرتکونش خدارو شکر میکنم .راستی سیسمونی دخترم تقریبا کامل شده ودیگه چیزی نمونده که تمام بشه هروقت تمام شد عکس هاش رو میزارم تووبلاگ ناز نازیمون.ما هنوز موفق به انتخاب اسم هم نشدیم واقعا که این کار خیلی سخته ولی تلاشمون رو میکنیم که یه اسم خوب وبا معنی واسه دخترم بزاریم. تو این مدت که به  وبلاگ دخترم سر نزدم خیلی عذاب وجدان داشتم امیدوارم مامانی بتونه از ا...
30 ارديبهشت 1391

هفته25

دختر مامان رفت تو هفته25و فقط تا فردا میریم سرکار خیلی خوشحالم تو هم خوشحالی از تکونات معلومه مامانی شرمنده کوتاه مینویسم خیلی کار دارم دارم کارام رو تحویل میدم که باخیال راحت برم مرخصی ان شاالله پست بعدی رو تو خونه مینویسم البته تا نتمون راه بیوفته منتظر نباشین دوستان پس فعلا ...
30 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به niniyemamanlena می باشد