لوالوا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

niniyemamanlena

ما اومدیم

1391/9/13 13:38
نویسنده : mamanlena
304 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ما بلاخره بعد از یه مدت طولانی اومدیم فقط می تونم از ماجرای به دنیا اومدنت به بعد تعریف کنم .....

بیمارستان

 صبح روز11/5/91من وبابایی ومامان ها به بیمارستان قائم کرج رفتیم مامانت اصلا نمی ترسیداچشمکنه دروغ چرا خیلی ترسیده بودم اخه مامانی تا حالا بیمارستان بستری نشده بود خلاصه بلاخره نوبتم شد رفتم داخل البته نشد که خداحافظی کنم ولی خیلی ترسیده بودم فقط دیدن تو ترسم رو کم می کرد وارد اتاق عمل که شدم ترسم ریخته بود بعدم که بی هوش شدم .وقتی که به هوش اومدم فقط دردرو حس میکردم ویادم نبود که کجام و چی شده بعد از چند دقیقه ناخوداگاه گفتم بچم کو............تا از ریکاوری اومدم بابات رو دیدم که خوشحال اومد سمتم و منم ازش خواهش می کردم که تا بخش همراهیم کنه خیلی درد داشتم و می ترسیدم اونا هوام رو نداشته باشن اومدم توی بخش وسراغ تو رو می گرفتم همه می گفتن الان می یارنش ولی خیلی گذشت و تورو نباوردن باباییت اومد و گفت دخترمون یه کوچولو ناله داشته برای همین بردن بخش نوزادان تا عصر میارنش منم بی طاقت شدم و مدام گریه می کردم خلاصه به این نشون که تورو فردا صبح دیدم وای چه ملاقاتی چه دیدنی چه حسی اون کسی که٩ماه همراه همه چی من بوده و من فقط منتظر دیدن روی ماهش بودم رو بلاخره دیدم یعنی لوا دخترم

اومدی حونه١٤/٥

بعد از ٤روز اومدی خونه خیلی خوشحال بودم بابات خم شد و پاهات رو به ورودی خونه زد وبهت خوش امد گفت و اون شب رو برای دخملی مون تولد گرفتیم اتاقت رو نشونت دادیم وبرای اولین بار شب پیش مامانی خوابیدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سارا
13 آذر 91 14:10
سلام گل من بخدا مردم زنده شدم اخه بابا نمیدونستی نکرانت بویم روزی 5یا6 بار سرمیزدم کجا بودی پس؟ قدم نو رسیده هزاران بار مبارک تو را خدا زود زود اپ کن زود باش عگس میخوایم
مامان ماني جون
23 آذر 91 18:00
الهی سلامت باشه وای پس همشهری هستیم عکس بذار
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به niniyemamanlena می باشد