لوالوا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

niniyemamanlena

ما اومدیم

سلام ما بلاخره بعد از یه مدت طولانی اومدیم فقط می تونم از ماجرای به دنیا اومدنت به بعد تعریف کنم ..... بیمارستان  صبح روز11/5/91 من وبابایی ومامان ها به بیمارستان قائم کرج رفتیم مامانت اصلا نمی ترسیدا نه دروغ چرا خیلی ترسیده بودم اخه مامانی تا حالا بیمارستان بستری نشده بود خلاصه بلاخره نوبتم شد رفتم داخل البته نشد که خداحافظی کنم ولی خیلی ترسیده بودم فقط دیدن تو ترسم رو کم می کرد وارد اتاق عمل که شدم ترسم ریخته بود بعدم که بی هوش شدم .وقتی که به هوش اومدم فقط دردرو حس میکردم ویادم نبود که کجام و چی شده بعد از چند دقیقه ناخوداگاه گفتم بچم کو............تا از ریکاوری اومدم بابات رو دیدم که خوشحال اومد سمتم و منم ازش خواهش می کرد...
13 آذر 1391

این مدت

سلام دخترم برای این مدتی که برات پست نگذاشتم منو ببخش هنوز نت خونه راه نیافتاده و مشکل داره برای همین دوباره مجبور شدم بیام کافی نت ... .اتفاق های زیادی تو این مدت افتاده ولی از همه مهم تر این بود که من رفتم سونوسه بعدی ودختر قشنگم رو دیدم عزیزم بابات که میگه شبیه منی خودمم همین جور فکر میکنم ولی خدارو شکر که همه چی خوب بود و دکتر گفت دخملی تون سالمه و١٥٠٠گرمه البته در تاریخ١٦/٣ حتما تا الان بیشتر وزن گرفتی جانم .دیگه بگم که هر روز به وسایل اتاقت اضافه میشه و صبرمن و بابایی کم میشه. مامانی امیدوارم سالم وبه موقع بیای دوست دارم و از همه دوستانم به خاطر پیغام هایی که میزارن تشکر میکنم . ...
28 خرداد 1391

غیبت طولانی

سلام به همه دوستانم که اینقدر به من لطف دارن شرمنده این مدت نت نداشتم یعنی همین الانم ندارم اومدم کافی نت امیدوارم به زودی وصل بشه. خوب می خوام از دخترم بگم که تو این مدت چهقدر بزرگ شده و مامانشو لگد بارون می کنه ولی واقعا کیف میده با این تکون هایی که میخوره دلم رو میلرزونه وبا هرتکونش خدارو شکر میکنم .راستی سیسمونی دخترم تقریبا کامل شده ودیگه چیزی نمونده که تمام بشه هروقت تمام شد عکس هاش رو میزارم تووبلاگ ناز نازیمون.ما هنوز موفق به انتخاب اسم هم نشدیم واقعا که این کار خیلی سخته ولی تلاشمون رو میکنیم که یه اسم خوب وبا معنی واسه دخترم بزاریم. تو این مدت که به  وبلاگ دخترم سر نزدم خیلی عذاب وجدان داشتم امیدوارم مامانی بتونه از ا...
30 ارديبهشت 1391

هفته25

دختر مامان رفت تو هفته25و فقط تا فردا میریم سرکار خیلی خوشحالم تو هم خوشحالی از تکونات معلومه مامانی شرمنده کوتاه مینویسم خیلی کار دارم دارم کارام رو تحویل میدم که باخیال راحت برم مرخصی ان شاالله پست بعدی رو تو خونه مینویسم البته تا نتمون راه بیوفته منتظر نباشین دوستان پس فعلا ...
30 فروردين 1391

خبرخوشایند

من قرار بود که تا اخر خرداد برم سر کار و ماه اخرم رو دکتر برام مرخصی بنویسه تا مرخصی زایمان بهم تعلق بگیره ولی از اونجا که من کارم با کامپیوتره و مدام سردرد دارم توان اینکه ٢ماه دیگه برم سرکار رو ندارم برای همین بادکترم صحبت کردم که برام از الان مرخصی بنویسه که اونم گفت بیمه قبول نمیکنه وگرنه برات مینوشتم خلاصه دیگه من باکمال ناراحتی بی خیال شدم ولی یهو به سرم زد که به صاحب کارم بگم که برام این٢ماه روبیمه ردکنه خودم هزینش رو بدم ولی بعید میدونستم که قبول کنه چندروز پیش بابایی باهاش صحبت کرد و گفت خانومم سختشه و یه لطفی بکن این ٢ماه رو براش بیمه ردکن اونم باکمال ناباوری من و بابات قبول کرد واسمی از هزینش نبرد و قرار شد که من از اول اردیبهشت ...
26 فروردين 1391

ملاقات

خدایا کم کم دارم میفهمم که چقدر دخترم رو دوست دارم یعنی وقتی به دنیا بیاد چه طوری میشم دیروز بعداز 1ماه صدای قلب قشنگت رو شنیدم و باشنیدن اون صدای دلنشین قلب خودم به تپش افتاد وقتی دکتر بهم میگه همه چی خوبه ونرماله انگار کل دنیا رو به من میدن وقتی هم که سونو می نویسه واسه چک کردن منم از خدا خواسته میرم تا تورو ببینم اخه دلم تنگ شده دیگه وای بعد از3ساعت که نوبتم شد دیدم یه دختره ماه یه فرشته .خدایا عظمتت رو شکر که این موجود زیبا اینقدر عجیب وباورنکردنی تو وجودما رشد میکنه صورت قشنگت رو به من و بابایی نشون داد ستون فقراتت رو انگشت های دست که من می میرم براشون خلاصه یه بازدید کلی از دخترم و بازم یادوری کرد که نی نی تون دختره و در اخرش با لبخند...
24 فروردين 1391

هفته24

دیروز منو دخترم سر خوردیم رفتیم توهفته٢٤به سلامت باشی دخترم . من و بابات سخت دنبال اسم میگردیم ولی واقعا انتخاب اسم خیلی مشکله اونم واسه دختر اخه دختر خیلی ناز داره اسمشم باید ناز دار باشه که دل منو باباشو ببره البته بگما همینجوری دل من وبابات رفته ولی ما سعی میکنیم اسمی انتخاب کنیم که باب میلت باشه ...
24 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به niniyemamanlena می باشد