حسابی ترسیدم
سلام جیجل مامان این دوروز حسابی منو باباتو ترسوندی تو پست قبلی نوشته بودم که چند روزه حالت تهوع هام برطرف شده یه دفعه به ذهنم رسید که نکنه طوری شده واسترس تمام جونمو گرفته بود بیچاره استرسو به باباتم منتقل کردم خلاصه دیگه هر کاری میکردم از این فکر بیام بیرون نمی شد زنگ زدم به دکتر گفت برو سونو بده اون شنبه هم که تعطیل بود مجبور شدم صبر کنم تا فرداش ولی خدا میدونه که خیلی سخت گذشت فرداش رفتم سونو بااسترس زیاد خوابیدم بعد دکتر گفت اینم بچت میبینیش؟عزیزم الهی فدات شم که اینقدر از دفعه قبل بزرگتر شده بودی قلب قشنگتم که نرمال داشت میزد و همه چی خوب بود خداروشکر اندازتم٢٧mmبود و گفت هیچ مشکلی نداری (خدایا شکرت) اومدم به باباتم گفتم خیلی خوشحال شد پیشه خودم گفتم امام حسین(ع)هدیه ای رو که داده پس نمی گیره.......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی